شعر زیبای کمال همنشین از ملک الشعرای بهار شاعر معاصر
خواندنی › شعر و ادبیات
- 97/10/16شعر کمال همنشین از ملک الشعرای بهار
شبی درمحفلی با آه وسوزی
شنیدستم که مرد پارهدوزی
چنین می گفت با پیر عجوزی
گلی خوش بوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی بهدستم
گرفتم آن گل و کردم خمیری
خمیری نرم و نیکو چون حریری
معطر بود و خوب و دلپذیری
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
همه گلهای عالم آزمودم
ندیدم چون تو و عبرت نمودم
چو گل بشنید این گفت و شنودم
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
گل اندر زیر پا گسترده پر کرد
مرا با همنشینی مفتخر کرد
چو عمرم مدتی با گل گذر کرد
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم