شعر زیبای خزان عشق از رهی معیری شاعر معاصر
خواندنی › شعر و ادبیات
- 97/09/19شعر زیبای شد خزان گلشن آشنایی از رهی معیری
شد خزان گلشن آشنايی
باز هم آتش به جان زد جدايی
عمر من اين گل طی شد بهر تو
ور تو نديدم جز بد عهدی و بی وفايی
با تو وفا كردم تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفايی
نوگل گلشن جور و جفايی
از دل سنگت...آه
دلم از غم خونين است
روش بختم اين است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تا هستم
تو مست ازمی به چمن
چون گل خندان از مستی بر گريه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله كنم تا كی؟
تو و اين چون ناله كشيدن ها
من و گل چون جامه دريدن ها
ز رقيبان خواری ديدن ها
دلم از غم خون كردی
چه بگويم چون كردی
دردم افزون كردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
كه شكستی چون زلفت عهد مرا
دريغ و درد از عمرم
كه در وفايت شد طی
ستم به ياران تا چند
جفا به عاشق تا كی؟
نمی كنی ای گل يكدم يادم
كه همچو اشك از چشمت افتادم
گرچه ز محنت خوارم كردی
با غم و حسرت يارم كردی
مهر تو دارم باز
بكن ای گل با من
هرچه توانی ناز