غزل عاشقانه ماه قدح پوش از رهی معیری شاعر معاصر

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/10/06
غزل عاشقانه ماه قدح پوش از رهی معیری شاعر معاصر

شعر ماه قدح پوش از رهی معیری



هوشم ربوده ماه قدح نوشی

خورشید روی زهره بناگوشی

زنجیر دل ز جعد سیه سازی

گلبرگ تر به مشک سیه پوشی

از غم بسان سوزن زرینم

در آرزوی سیم بر و دوشی

خون جگر به ساغر من کرده

ساغر ز دست مدعیان نوشی

بینم بلا ز نرگس بیماری

دارم فغان ز غنچه خاموشی

دردا که نیست ز آن بت نوشین لب

ما را نه بوسه ای و نه آغوشی

بالای او به سرو سهی ماند

مژگان او بخت رهی ماند

ای مشکبو نسیم صبحگاهی

از من بگو بدان مه خرگاهی

آه و فغان من به قلک برشد

سنگین دلت نیافته آگاهی

با آهنین دل تو چه داند کرد؟

آه شب و فغان سحرگاهی

ای همنشین بیهوده گو تا چند

جان مرا به خیره همی کاهی؟

راحت ز جان خسته چه می جویی؟

طاقت ز مرغ بسته چه میخواهی؟

بینی گر آن دو برگ شقایق را

دانی بلای خاطر عاشق را
advertising