مختصری از زندگی حضرت موسی علیه السلام
خواندنی › زندگی نامه
- 97/08/09
موسی در قصر فرعون بزرگ شد و هر روز ظلم و ستم فرعون را به مردم بنیاسرائیل میدید و هر روز بیشتر از فرعون بدش میآمد. موسی با اینکه در قصر فرعون زندگی خیلی خوب و راحتی داشت اما از دیدن ظلم و ستم فرعون و مامورانش به مردم بنیاسرائیل خیلی ناراحت میشد. او که حالا جوانی زیبا و قدرتمند شده بود و بسیار مهربان و با ایمان بود، نمیتوانست این رفتار را تحمل کند. یک روز که موسی در کنار رود نیل قدم میزد، یکی از افراد فرعون را دید که پیرمرد ضعیفی را کتک میزد.پیرمرد از موسی کمک خواست. موسی جلو رفت و از مامور خواست تا پیرمرد را کتک نزند. اما وقتی دید مامور به حرفش گوش نمیکند خیلی ناراحت و عصبانی شد و مشت محکمی به او زد. با همان ضربه، مامور فرعون به زمین افتاد و مرد. یکی از ماموران این ماجرا را دید و به فرعون خبر داد.فرعون دستور داد موسی را دستگیر کنند.

دیدار حضرت موسی با شعیب
موسی از شهر فرار کرد. او یک هفته در بیابان راه رفت تا اینکه به چاهی در نزدیکی مداین رسید. همانجا نشست تا کمی استراحت کند.در همین وقت، دو دختر جوان به نزدیک چاه آمدند تا به گوسفندهایشان آب بدهند. موسی که دید آنها به تنهایی نمیتوانند از چاه آب بکشند، به آنها کمک کرد و به گوسفندهایشان آب داد. این دو دختر، فرزندان پیامبر خدا شعیب بودند. آنها وقتی به خانه برگشتند ماجرا را به پدرشان گفتند و از قدرت و مهربانی موسی تعریف کردند.شعیب به دختر بزرگش گفت برو و آن جوان را به خانه بیاور. دختر پیش موسی رفت و گفت پدرم به خاطر کمکی که به ما کردید، میخواهد از شما تشکر کند. موسی به خانه ی شعیب رفت و به او گفت: " به خاطر کمکی که به فرزندانم کردی و به خاطر این که جوان پاک و با ایمانی هستی یکی از دخترانم را به همسری تو میدهم. در عوض تو ده سال برای من چوپانی کن."موسی قبول کرد. ده سال از این ماجرا گذشت.
بازگشت موسی به مصرو نزول وحی
موسی تصمیم گرفت به همراه خانوادهاش به مصر برگردد. آنها چندین روز در میان بیابان راه رفتند تا اینکه یک شب به کوه سینا رسیدند. هوا خیلی سرد بود. موسی روی کوه آتشی دید و به خانوادهاش گفت: " من به آنجا میروم تا برای شما آتش بیاورم. "وقتی به کوه رسید از آتش صدایی بلند شد: "ای موسی! من پروردگار تو هستم و تو را به پیامبری انتخاب کردم." موسی خیلی ترسیده بود. صدا دوباره به او گفت: "عصایت را بینداز."موسی عصایش را انداخت و با تعجب دید که عصا تبدیل به اژدهای وحشتناکی شد. موسی خواست فرار کند که صدا دوباره گفت:" نترس دم اژدها را بگیر." موسی گرفت و این بار اژدها تبدیل به عصا شد. بعد خداوند گفت:" دستت را به زیر بغلت ببر. " موسی همین کار را کرد. وقتی دستش را بیرون آورد، دستش مثل ستارهای میدرخشید. خدا گفت: "موسی تو پیامبر من هستی و باید به مصر بروی و مردم را از ظلم و ستم فرعون نجات دهی و از آنجا بیرون بیاوری." موسی با خوشحالی از کوه پایین آمد و پیش خانوادهاش برگشت و آنها را به مداین پیش شعیب فرستاد و خودش به تنهایی به طرف مصر رفت . وقتی به مصر رسید به خانهی مادرش رفت و چند روز آنجا ماند. بنیاسرائیل به او ایمان آوردند و از این که خدا برای نجاتشان پیامبری فرستاده خوشحال شدند.

ورود موسی به قصر
بعد از چند روز خدا به موسی فرمان داد:" همراه برادرت هارون به قصر فرعون برو و او را به پرستش خدای یکتا دعوت کن."موسی همراه برادرش به قصر فرعون رفت. فرعون وقتی موسی را ديد، زود شناخت. موسی به او گفت:خدا من را به پیامبری خودش انتخاب کرده و از من خواسته تو را به اطاعت او دعوت کنم." اما فرعون قبول نکرد و گفت: "اگر راست میگویی معجزهای به ما نشان بده تا حرفت را قبول کنیم." موسی عصایش را روی زمین انداخت و عصا تبدیل به اژدهایی وحشتناک شد. همه ترسیدند و فرار کردند. بعد موسی دم اژدها را گرفت و اژدها تبدیل به عصا شد. سپس دستش را زیر بغلش برد و بیرون آورد، دستش مثل ستاره میدرخشید. فرعون با خودش گفت: "نکند مردم به او ایمان بیاورند." پس گفت: "تو جادوگری و میخواهی با جادویت حکومت من را از بین ببری. اگر راست میگویی با جادوگران ماهر من مبارزه کن." موسی قبول کرد و روزی را برای این کار مشخص کردند.
مبارزه موسی با جادوگران قصر
آن روز فرعون هفتاد و دو جادوگر آورده بود که همه در کارشان ماهر بودند. موسی به آنها گفت:" اول شما جادویتان را نشان دهید." آنها طنابهایشان را روی زمین انداختند و طنابها به شکل مار در آمدند. بعد موسی به دستور خدا عصایش را انداخت، عصا اژدها شد و همهي مارها را خورد. همهي جادوگران فهمیدند که کار موسی جادو نیست و به خدای یکتا ایمان آوردند. اما فرعون قبول نکرد وباز هم به آزار و اذیت ادامه داد
تبدیل کردن آب رود نیل
تا اینکه بنیاسرائیل پیش موسی رفتند و گفتند: " ما از دست فرعون خسته شدهایم. او ما را خیلی اذیت میکند. تو باید به ما کمک کنی."موسی پیش فرعون رفت و گفت:"من میخواهم مردم را از اینجا ببرم اگر قبول نکنی تمام رود نیل را پر از خون میکنم."فرعون قبول نکرد موسی عصایش را به آب زد و همه ي آب ها به رنگ خون شد. این وضع یک هفته ادامه داشت. تا اینکه خانواده و سربازان نزدیک بود از تشنگی بمیرند. جادوگران هم نتوانستند کاری بکنند. فرعون دستور داد موسی را به قصر بیاورند و به او گفت:" اگر آب را مثل اولش کنی اجازه میدهم مردم را با خودت ببری." موسی قبول کرد و عصایش را به آب زد، آب مثل اولش شد. اما فرعون زیر قولش زد و باز هم به اذیت مردم بنیاسرائیل ادامه داد. موسی دوباره پیش فرعون رفت و همان درخواست را کرد اما فرعون قبول نکرد. موسی عصایش را دوباره به رود نیل زد و این بار قوربا غه های زیادی از رود بیرون آمدند و همه جا را پر کردند, و مثل قبل ادامه داشت تا این که فرعون که خیلی ترسیده بود به موسی گفت:" تو با چه کسانی میخواهی از مصر بیرون بروی؟" موسی گفت:" با همه مردم و حیوانهایشان."فرعون گفت:" تو میتوانی با مردمی که به سن بلوغ رسیده و بزرگ شدهاند به صحرا بروی و همانجا در نزدیکی شهر به عبادت خدا بپردازی. در آنجا احتیاجی به حیوانهایتان ندارید."بالاخره فرعون دید مقاومت در برابر موسی بیفایده است. بههمین دلیل از او خواست به قصر بیاید و به او گفت:" از این شهر برو و دیگر هیچ وقت برنگرد. چون اگر برگردی حتماً تو را میکشم. هر چیزی را هم که میخواهی با خودت ببر." موسی خوشحال شد و از قصر بیرون رفت تا خبر را به بنیاسرائیل بدهد. بنیاسرائیل از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خد ا را شکر کردند و بعد آماده ی سفر شدند.
موسی گفت:" وسایل تان را بردارید تا از شهر بیرون برویم." و همان روز بود که موسی و قوم بنیاسرائیل از مصر بیرون رفتند و در راه به رود نیل برخورد کردند و به اذن خدا رود نیل شکافته شد وقوم بنیاسرائیل ازداخل رود عبور کردند و فرعون و سربازانش که به دنبال آنها آمده بودند تا آنها را به مصر برگردانند، در رود نیل غرق شدند. این سزای کسانی است که به خداوند یکتا ایمان نمیآورند و به دیگران ستم میکن

حضرت موسی که حدود 126 سال عمر کرد وحرم حضرت موسی (علیه السلام) پلانی مستطیل شکل دارد و به تمامی از سنگ ساخته شده و شامل 120 اتاق و تالار است و اطراف آن با دیواری به ارتفاع 3 متر همچون قلعه ای محصور گردیده است. در این مجموعه، 32گنبد کوچک و یک گنبد بزرگ و سفید رنگ وجود دارد و شامل یک مسجد مردانه در قسمت شرقی و یک مسجد زنانه و کوچک تر در قسمت غربی و غرفه های اقامت زوّار و یک گلدسته و اتاق مقبره است. از داخل مسجد دربی به یکی از اتاق های مجاور گشوده می شود که در آن قبری منسوب به موسی پیغمبر (علیه السلام) وجود دارد. صندوقی چوبی به ارتفاع5/2متر بر روی مقبره و در زیر گنبد بزرگ نهاده شده و روی آن با پارچه های سبز و سرخ پوشانده شده است.