واکاوی سینمای دیوید لینچ و آثارش کله پاک کن سینما
مجله › سینما و تلویزیون
- 97/12/07
دیوید لینچ 73 ساله متفاوتترین فیلمساز آمریکایی به لحاظ فرم و معناست. لینچ در آثارش گرایش به چراییها را تجربه میکند و قبل از اینکه چگونگی یک آفرینش یا عمل را نشان دهد به مخاطب این امکان را میدهد که درباره درستی و نادرستی آن تصمیم بگیرد . وی را مدیون هنر نقاشی میدانم؛ او با برپا کردن کارگاه هنرهای تجسمی در حوزه زیسته خود این امکان را به ذهن خود میدهد تا به آثار کالت و شاخصی درباره غرایز انسانی، چرایی آفرینش ، چیستی رابطههای احساسی و بنیان آنها ، تفکر کند و تئوری رواننژندی فرویدی را در آثاری مانند «کلهپاککن» که به نظر من بهترین و بدیعترین فیلم وی است، ارائه دهد.بزرگراه های گمشده
اول لازم میدانم توضیحی برای تولید یک اثر هنری، خلق یا آفرینش داشته باشم. به نظر من هنر بیش از آنکه نیاز به ایدههای عجیب و غریب داشته باشد به تلاش برای ساختن ساختمانی درست از آن نیازمند است . هنرمند هنگام مواجهه با رویداد هنری در ذهن خود هیجان زده میشود، به گونهای که خود را برای هرچه سریعتر به انجام رساندن آن به آب و آتش میزند. در صورتیکه تجربه ثابت کرده است چگونگی مواجهه با یک رویداد هنری در ذهن انسان مهمتر از چیستی آن است.
این که یک ایده و فرم هنری در ذهن انسان چه اندازه ورزیده شود و برای ساخت از چه فیلترهایی عبور کند اهمیت بیشتری دارد تا اینکه در حداقل زمان به تولید رسد. همچنان که هنرمندان بزرگ در قرون گذشته از میکل آنژ تا مونه هرگز از زمانی که برای اجرای ایدهشان در نظر گرفتند، خوشنود نبودند. این توضیح الصاق میشود به اینکه لینچ برای ساخت اولین فیلم و به نظر من بهترین فیلم خود «کلهپاککن» چهارسال وقت صرف کرده است.
آینه شکسته
تصویری که لینچ از انسان در آثارش ارائه میدهد، تصویر ناقصی است. چرا که مولف شناخت جامع و مانعی از آدمیت خود و اطرافیانش ندارد. موجودی که ممکن است در هر لحظه تصمیم متفاوتی بگیرد و خود و اطرافیان را دچار تعجب کند. این تعجب ابتدا در نقاشیها و آثار تجسمی وی رسوخ پیدا کرده و بعد به شکل داستانی و سینمایی درآمده است. همانگونهکه در بسیاری از نقاشیهای لینچ میبینیم آدمها چهره در چهره شکسته خود، از شکلی به شکل دیگر تغییر پیدا کردهاند، همواره برای کمک خواهی از دیگری، زبان بریده خود را نشان میدهند و آدمهایی که بیهیچ اندیشهای فقط از نفسانیت خود لذت میبرند.
این آدمها تبدیل به شخصیتهایی مانند «هِنری» در «کله پاک میشوند» که مدام کمبود عاطفی خود را در رویا و فراطبیعت جستوجو می کنند و در پایان تبدیل به پسماندی برای بازیافت دیگران میشوند. آینه تمام قدی که لینچ از شخصیتهای آثارش و مشخصا «بزرگراه گمشده» ارائه داده است دارای تَرَک و شکستهایی است که مخاطب از کنار هم قرار دادن اجزای تصویر منعکس شده در آن ، به درک درستی نمیرسد و اتفاقا این موضوع است که لینچ را تبديل به یک ابر کارگردان در زمینه نئوفرمالیسم کرده است.
درباره تک تک آثار لینچ میتوان هزاران کلمه نوشت و مسلما نمیتوان با چند کلمه به نقاط ضعف و قوت لینچ در آثارش که شامل «کله پاک کن» ، «مرد فیلی» ، «جاده مالهولند» ، «بزرگراه گمشده»، «تل ماسه» ، «مخمل آبی»، «داستان استریت»، «از ته دل وحشی» و ... می شود اشاره کرد اما به همین اندازه که لینچ را یک پرسشگر بزرگ از چیستی و چرایی انسان از خود بدانیم میتوانیم به هنر و معنای واقعی آن نزدیک شویم . لینچ مانند یک کله پاک کن صورت مساله را پاک می کند در حالی که جواب را پیدا کرده است








