شعر آب را گل نکنیم اثر سهراب سپهری

خواندنیشعر و ادبیات

- 99/02/30
شعر آب را گل نکنیم اثر سهراب سپهریاین شعر یكی از قطعه های مجموعه ی حجم سبز میباشد. این قطعه از نادر ترین قطعات شعر معاصر هست. كه از آب سخن ميگويد این شعر مانند رودی هست كه از جایی سرچشمه می گیرد و در جایی ديگر پایان می پذیرد. این قطعه ی ارزشمند از شاهكارهای معاصر هست. در آغاز این شعر ؛ شاعر از آب و اتفاقات پیرامون آن سخن ميگويد و در انتها ی آن از مردمی سخن ميگويد كه آب را گل آلود نمی كنند و قدر آنرا می فهمند. تعابیر ساده همراه با تصاویری كه سهراب ارائه ميدهد به حدّی زنده است كه گویی شاعر ما را به تماشای یك تصویر نقاشی می برد و ما بدون آن كه احساس كنیم؛ با تصویری رو به رو هستیم كه در حال حركت هست.

شعر آب را گل نكنيم


آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بیشه ای دور سیره ای پر می شوید
یادر آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آبروان
می رود پای سپیدار تا فرو شوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فروبرده در آب
زن زیبایی آمد لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان
گاوهاشان شیر افشان باد
من ندیدم ده شان
بی گمان پای چپر هاشان جای پای خداست
مهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
بی گمان در ده بالا دست ،چینه ها کوتاه است
مردمش میدانند که شقایق چه گلی است
بی گمان آنجا آبی،آبی است
غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد کوچه باغش پر موسیقی باد
مردمان سر رود آب را می فهمند گل نکردنش ، ما نیز آب را گل نکنیم

1. پاسخ به شعر آب را گل نکنیم سهراب:


عاشقان بانگ زنيد
آب را گل كردند
كوته‌هاي بدنظران خرابي دل كردند
چشمه‌اي پرشده از اشك يتيم
موج آن مثل تكاپوي نسيم
بود عكس شفقي درموجش
ناگهان موج شكافت
محو شد عكس شفق باسنگي
آب صافي به‌نظر مثل شراب
ماه در ظلمت شب برتابيد
اختران در دل شب خنديدند
بود يك خسته‌دلي در صحرا
او به دنبال يكي آئينه بود
اي صد افسوس آب گل‌ شده بود
او شتابان به سرچشمه شتافت
همه غم‌ بود سياهي همه‌ تار
او‌ به دنبال سپيدي مي‌رفت
او به‌ دنبال شقايق مي‌رفت
لحظه‌ها مي‌گذرد مثل نسيم سحري
از افق مي‌رسد آواي خروس
آسمان سفره ظلمت راچيد
روشني دامن رنگين واكرد
رهگذر با دل خود خلوت كرد
او سرود شعر و چكامه به‌ بلنداي چكاد
تابيايد اثري از مهتاب
بيشه‌راهي كه از آن هيچكس نامده بود
آشنا بود و بدنبال ديار آمال
او غريبانه تقلا مي‌كرد
عاشقان را دگر اميد بشارت نيست
مردمان جمله به‌دنبال اميد خويشند
سايه‌ها درپيشند
آب‌ها آلوده‌اند
دشتها بي روحند
مردمان كم‌بويند
اي‌كه فرياد زدي آب را گل نكنيد
در فرودست انگار كفتري مي‌خورد آب...
بنگر اينك كه چه‌سان
كفتران غمگينند
بلبلان گريانند
آب‌ها مثل گلي مي‌مانند
روستائي كه تونامش نامردند
سر زمينيكه زنهاشان بي‌رنگند
گاوها سينه‌هاشان خشكيده‌ است
دوستان بانگ زنيد آب‌ را گل كردند
جاهلان باغم خود تيرگي دل كردند

2. پاسخ به شعر آب را گل نکنیم سهراب:


آب را گل کردند!
در فرودست اکنون،کفتری می میرد
در همان آبادی ، کوزه از آب تهی است
آب را گل کردند…
آن سپیدار بلند ، که فلان رود روان ، از کنارش میرفت ،
زرد و قامت کج و پژمرده شده ،
دگر آن درویش هم ،
دلش از اینهمه ناپاکی این آب روان،
بخروش آمده ، اما … خاموش است ،
تا مبادا که همان خشکه نان هم ز کفش بستانند،
در مصاف گل و لای ،
رود زیبا خجل است ،
گویی…
زشتی دو برابر کند این آب کنون،
آب را گل کردند…
حرمت عشق شکستند،
ناله از من بربودند،
مستی از من بگرفتند،
آب را گل کردند…
چه گل آلود این آب ،
و چه ناپاک این رود،
تو به ما گفتی : مردم بالادست ، چه صفایی دارند،
غنچه ای گر شکفد ، اهل ده باخبرند،
و تو امروز کجایی سهراب ؟
تا ببینی ، که همان مردم بالادست ،
ز صفا عاری و از عشق تهی میباشند،
چشمه هشان بی آب…
گاوهاشان بی شیر…
دهشان بی رونق،
ساکت و خاموش است،
دگر از غنچه شکفتن خبری نیست ،
مردم بالادست ، همه در ماتم و اندوه نشستند اما…
کدخدا در خانه با زنش میخندد،
آب را گل کردند…
تو نبودی سهراب،
آب را گل کردند…
advertising