شعر زیبای به تماشا سوگند از اشعار سهراب سپهری شاعر معاصر

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/11/29
شعر زیبای به تماشا سوگند از اشعار سهراب سپهری شاعر معاصر

شعر به تماشا سوگند



به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرف هايم ، مثل يك تكه چمن روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
كه اگر در بگشاييد به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم : سنگ آرايش كوهستان نيست
همچنانی كه فلز ، زيوری نيست به اندام كلنگ
در كف دست زمين گوهر ناپيدايی است
كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند
پی گوهر باشيد
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد
و من آنان را ، به صدای قدم پيك بشارت دادم
و به نزديكی روز ، و به افزايش رنگ
به طنين گل سرخ ، پشت پرچين سخن های درشت
و به آنان گفتم :
هر كه در حافظه چوب ببيند باغی
صورتش در وزش بيشه شور ابدی خواهد ماند
هركه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود
آنكه نور از سر انگشت زمان برچيند
می گشايد گره پنجره ها را با آه
زير بيدی بوديم
برگی از شاخه بالای سرم چيدم ، گفتم
چشم را باز كنيد ، آيتی بهتر از اين می خواهيد؟
می شنيديم كه بهم می گفتند
سحر ميداند،سحر!
سر هر كوه رسولی ديدند
ابر انكار به دوش آوردند
باد را نازل كرديم
تا كلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان را بستيم
دستشان را نرسانديم به سر شاخه هوش
جيبشان را پر عادت كرديم
خوابشان را به صدای سفر آينه ها آشفتيم
advertising