شعر عاشقانه بگذار سر به سینه من از اشعار فریدون مشیری شاعر معاصر

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/11/16
شعر عاشقانه بگذار سر به سینه من از اشعار فریدون مشیری شاعر معاصر

شعر بگذار سر به سینه من



بگذار سر به سينه ی من تا كه بشنوی
آهنگ اشتياق دلی درد مند را

شايد كه بيش از اين نپسندی به كار عشق
آزار اين رميده ی سر در كمند را

بگذار سر به سينه ی من تا بگويمت
اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست

بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان
عمريست در هوای تو از آشيان جداست

دلتنگم، آنچنان كه اگر بينمت به كام
خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت

شايد كه جاودانه بمانی كنار من
ای نازنين كه هيچ وفا نيست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون كبوتری كه پرم در هوای تو

يك شب ستاره های تو را دانه چين كنم
با اشك شرم خويش بريزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بيمار خنده های توام ، بيشتر بخند
خورشيد آرزوی منی ، گرم تر بتاب
advertising