شعر دلاویزترین شعر جهان از فریدون مشیری شاعر معاصر

خواندنیشعر و ادبیات

- 97/11/03
شعر دلاویزترین شعر جهان از فریدون مشیری شاعر معاصر

دلاویزترین شعر جهان



از دل افروزترين روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی :
سحری بود و هنوز
گوهر ماه به گيسوی شب آويخته بود
گل ياس
عشق در جان هوا ريخته بود؛
من به ديدار سحر می رفتم
نفسم با نفس ياس در آميخته بود
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : های
بسرای ای دل شيدا ! بسرای !
اين دل افروزترين روز جهان را بنگر
تو دلاويزترين شعر جهان را بسرای
آسمان ، ياس ، سحر ، ماه ، نسيم
روح در جسم جهان ريخته اند
شور و شوق تو برانگيخته اند
تو هم ای مرغك تنها بسرای
همه درهای رهايی بسته ست
تا گشايی به نسيم سخنی پنجره ای را , بسرای
بسرای ...
من بدنبال دلاويزترين شعر جهان می رفتم
در افق پشت سراپرده نور
باغ های گل سرخ
شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز؛
دم به دم از نفس باد سحر غنچه ها می شد باز
غنچه ها ميشد باز
باغ های گل سرخ
باغ های گل سرخ
يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست
چون گل افشانی لبخند تو
در لحظه شيرين شكفتن
خورشيد
چه فروغی به جهان می بخشيد
چه شكوهی ...
همه عالم به تماشا برخاست
من به دنبال دلاويزترين شعر جهان می گشتم
دو كبوتر در اوج
بال در بال گذر می كردند
دو صنوبر در باغ
سر فراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دريايی با جفت خود از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نيز ز جان مايه عشق
در سراپرده ی دل
غنچه اي مي پرورد
ـ هديه ای می آورد ـ
برگ هايش كم كم باز شدند
برگ ها باز شدند
يافتم ! يافتم ! آن نكته كه می خواستمش
با شكوفايی خورشيد
گل افشانی لبخند تو
آراستمش
تار و پودش را از خوبی و مهر
خوشتر از تافته ياس و سحر بافته ام
دوستت دارم را
من دلاويزترين شعر جهان يافته ام
اين گل سرخ من است
دامنی پر گل ازين گل كه دهی هديه به خلق
كه بری خانه دشمن
كه فشانی بردوست
راز خوشبختی هركس به پراكندن اوست
در دل مردم عالم به خدا
نورخواهد پاشيد
روح خواهد پاشيد
تو هم ای خوب من اين نكته به تكرار بگو
بگو
اين دلاويزترين شعر جهان را همه وقت
نه به يك بار و به ده بار كه صد بار بگو
«دوستم داري» را از من بسيار بپرس!
«دوستت دارم» را با من بسيار بگو !
advertising