کتاب روانشناسی هرروز یک قدم نزدیک تر اثر اروین د. یالوم

خواندنیکتاب و رمان

- 98/03/22
کتاب روانشناسی هرروز یک قدم نزدیک تر اثر اروین د. یالوم

نویسنده کتاب هر روز یک قدم نزدیک تر


کتاب هر روز یک قدم نزدیک تر با عنوان Every day gets a little closer ، اثری نوشته ی اروین دی. یالوم است که نخستین بار در سال 1974 به چاپ رسید. این کتاب به همراه جینی الکین، یکی از بیماران درمان شده توسط یالوم، به رشته ی تحریر درآورده شده و اولین عنوانی است که تفکرات و برداشت های هم روانپزشک و هم بیمار را بدین شکل در خود جای داده است. الکین، نویسنده ای جوان و بااستعداد اما با مشکلاتی فراوان بود که جهان روانپزشکی، او را فردی اسکیزویید در نظر می گرفت. جینی پس از آزمودن طیفی از درمان های مختلف، به درمان خصوصی توسط دکتر یالوم در دانشگاه استنفورد وارد شد. آن ها به عنوان بخشی از کار مشترکشان، پذیرفتند که هر کدام، یادداشتی جداگانه از هر جلسه بنویسند. کتاب هر روز یک قدم نزدیک تر، نتیجه ی این توافق میان آن هاست؛ اثری که یالوم و الکین، توصیفات و احساسات خود را نسبت به رابطه ی درمانی شان در آن ثبت و ضبط کرده اند.

انتشارات و مترجم کتاب هر روز یک قدم نزدیک تر


این کتاب توسط کاملیا نجفی و ایمان صحاف‌قانع ترجمه شده و انتشارات قطره آن را به چاپ رسانیده است.

خلاصه و درونمایه کتاب هر روز یک قدم نزدیک تر


دکتر یالوم به‌عنوان یک متخصص، درحالی‌که روند و فرایند درمان را بازگو می‌کند، از چالش‌هایی که در طول فرایند درمان جینی با آن‌ها مواجه می‌شود، درگیری‌های ذهنی و احساساتی که در هر جلسه تجربه کرده سخن می‌گوید، عملی که نیازمند صداقت و جسارت بسیاری، به‌خصوص برای فردی است که سال‌ها به‌عنوان یک درمانگر در این حرفه فعالیت می‌کند. استفاده از رابطهٔ درمانی، خواب‌های جینی، تعبیرهای روان‌کاوانه و چگونگی برخورد با چالش‌های موجود، این اثر را به مرجعی آموزنده برای درمانگران نوپا و جوان تبدیل می‌کند. با توضیح فرایند درمان بسیاری از موضوعات بنیادین که محتوای درمان را شکل می‌دهند نیز مورد توجه قرار می‌گیرند و در نهایت آن‌چه بر تأثیرگذاری کتاب می‌افزاید بیان عمیق تجربیات فردی است.
داستان نه‌تنها روند درمانی هر جلسه را به وضوح بیان می‌کند، بلکه با بیان ژرف‌ترین دغدغه‌های انسانی از طرف جینی، به‌عنوان بیمار و دکتر یالوم به‌عنوان درمانگر ذهن خواننده را درگیر و قادر به شناخت لایه‌های مختلف ذهن انسان می‌سازد و از این بابت شاید بتوان به جرئت این اثر دکتر یالوم را که البته کتابی با دو نویسنده است، از دیگر آثار او متمایز کرد.
در این اثر بیش از ۶۰ ساعت درمان، هم از دیدگاه درمانگر و هم از دیدگاه درمان‌جو، نقل شده است. چیزی که هر علاقه‌مند به روان‌کاوی و روان‌درمانی را به وجد می‌آورد و برای دانشجویان علاقه‌مند به درمان هم طلای نابی است که کم‌تر نظیرش را خواهند یافت. این‌که بتوانی بی‌هیچ سانسور و ملاحظه‌ای بدانی دکتر یالوم که از بزرگ‌ترین و تأثیرگذارترین چهره‌های روان‌کاوی هستی‌گراست، در جلسات درمانش دقیقاً چه می‌کند، روند درمان را چگونه پیش می‌برد و دربارهٔ نشانه‌های بیمار و فرایند درمان آن چه نظری دارد و در مقابل، احساس و دیدگاه درمان‌جو را هم دربارهٔ همان جلسات دقیق و کامل مطالعه کنی، بسیار تأثیرگذار خواهد بود. درمانی که مدت زیادی به درازا می‌کشد و لایه‌های عمیق ذهن درمان‌جو کنکاش می‌کند و در همهٔ این مدت خوانندهٔ کتاب همراه با دکتر یالوم و جینی پیش می‌رود.

گزیده ای از کتاب هر روز یک قدم نزدیک تر


این وسوسه همیشه در من وجود دارد که دفترهای قرار ملاقات قدیمی مملو از اسامی نیمه فراموش شده‌ی بیماران را بیابم، کسانی که حساس‌ترین تجربیات را با آن ها داشته‌ام، افراد زیاد و لحظات خوب زیاد. چه اتفاقی برای آن‌ها افتاده است؟ قفسه‌ی کتاب‌های ردیف شده و انبوه نوارهای ضبط شده‌ام، معمولا مرا به یاد گورستان های وسیع می‌اندازند: زندگی‌های تلنبار شده‌ی درون پوشه‌های بالینی، صداهای به دام افتاده در نوارهای الکترومغناطیسی در سکوت و نمایش‌هایی که هرگز اجرا نشدند. زندگی با این آثار تاریخی، مرا سرشار از حس ناپایداری می کند. حتی اگر خودم را غرق در زمان حال بیابم، شبح زوال را حس می‌کنم که نگاه می‌کند و منتظر است. در نهایت، زوال بر تجربیات زنده پیروز می‌شود و در عین حال با سنگدلی‌اش تلخی و زیبایی را هدیه می‌کند. میل بازگو کردن تجربه‌ی من با جینی میل بسیار متقاعدکننده‌ای است؛ شیفته‌ی فرصت از پای درآوردن زوال برای طولانی کردن زندگی کوتاه‌مان با یک‌دیگر هستم. چه بهتر که بدانی آن‌ها در ذهن خواننده باقی خواهند ماند، تا آن‌که درون انبار متروکه‌ای از نوشته‌های بالینی ناخوانده و نوارهای الکترومغناطیسی ناشنیده دفن شوند.

در بخشی دیگر آمده : یک ملاقات نسبتا مهم احساسی داشتم که شاید یک توهم باشد . اما ما امروز یک سد مهم را شکستیم . به سرزمین جدیدی وارد شدیم . با یان حال، داستانی قدیمی در مورد جان هاپکینز در ذهنم تداعی شد. داستان در مورد بیمارانی بود که به مدت چند سال، تقریبا هر هفته می آمدند و فکر می کردند هر روز بهتر می شوند.اما در پایان متوجه می شوند ، واقعا تغییری رخ نداده است. حتی با در نظر گرفتن این داستان به نحوی احساس می کنم. ما امروز به سمت قلمرو تازه و حاصلخیزی حرکت کردیم.
advertising