رمان جنایی معمایی آوریل سرخ اثر سانتیاگو رونکاگلیولو

خواندنیکتاب و رمان

- 98/01/23
رمان جنایی معمایی آوریل سرخ اثر سانتیاگو رونکاگلیولو

نویسنده رمان آوریل سرخ


آوریل سرخ سومین رمان نویسنده و روزنامه نگار پرویی، سانتیاگو رونکاگلیولو نویسنده ای نسبتا جوان که از پس متقدمینی نامدار در دنیا و امریکای لاتین آمده است که در سال 2006 منتشر و جایزه آلفاگوارا (اسپانیا) را دریافت کرد. همین طور ترجمه انگلیسی این رمان جایزه‌ی روزنامه‌ی ایندیپندنت (2011) را نصیب این نویسنده کرد. سانتیاگو رونکاگلیولو ، نویسنده ی این اثر ، درباره ی چگونگی نگارش کتابش عنوان می کند که دو مشکل اساسی در نوشتن این رمان وجود داشت؛ یکی این که ماجرا وحشتناک‌تر از آن چیزی بود که از خواندنش لذت ببرید و دیگر این که باید نشان می‌دادم که این خشونت در کل جامعه وجود دارد. وی در ادامه توضیح می دهد؛ برای همین به جای ماجرای قتل واقعی آن را در قالب سریالی داستانی قرار دادم همان‌طور که هنگام تماشای فیلم‌های ترسناک چون می‌دانیم آنها دروغ هستند، لذت می‌بریم؛ در حالی که اگر واقعی بودند چنین چیزی اتفاق نمی‌افتاد.

مترجم و انتشارات رمان آوریل سرخ


این رمان با ترجمه ی جیران مقدم به فارسی برگردانده شده و از سوی انتشارات افق به چاپ رسیده است.

خلاصه و درونمایه رمان آوریل سرخ


خواننده در بطن این رمان جنایی- تاریخی و گاه روانشناختی سال های نبرد داخلی در پرو با شمار زیاد قربانیانش مرور می شود که به نظر می رسد بیش از همه واقعی نگاری ها مستقیم و مستند قابل لمس است. قهرمان داستان رونکا گلیولو اصلا در حد و اندازه یک قهرمان نیست؛ فردی عادی با شخصیتی درمانده تر از متوسط جامعه که بیشتر دنبال اثبات خود برای خود است تا حتی سایه ای از یک قهرمان. عصیانگر نیست و از قضا تمام سعیش توجیه وضعیت اسف بار اکنون برای بالادستی هاست، اما سیر وقایع گویی خواب های دیگری برای او تدارک دیده است. او شجاع و با عزت نفس نیست، ترسویی بعضا متملق که گاهی از خودش هم خسته است، نمونه ای از جنس جامعه اطراف خود، با ترس ها و نگرانی ها و مصلحت اندیشی ها و محدودیت های آشنا و قابل درک.
کسی انتظار اقدامی ویژه از او ندارد، «فلیکس چاگالتانا» قهرمان قصه رونکا گلیولو و معمولی بودنش تصویر خودمان در آینه این اثر است که او را به خوبی درک و بلوغ و تکوینش را باور می کنیم. چنین واقع گرایی خشنی در سایر شخصیت ها هم کمابیش به چشم می خورد؛ دکتر «پوسداس»، شاید سابقا روشنفکری، که حالا همه چیز را واداده و در اتاق تشریحش سنگر گرفته است، «کاریون» فرمانده نظامی بی رحمی که در اوجه تبختر زبون است، سروان «پاچه کو» فرصت طلب که جز به انتقال به محل خدمت بهتر نمی اندیشد، رفیق «الونسو» آرمانخواه در هم شکسته که در زندان مخوف ایالتی قهرمان را با حباب های دروغینش رخ به رخ می کند، قاضی «بریسنیو» بی قید که اوج تردیدها و آمالش خرید اتومبیل تیکو یا داتسون است، سرهنگ «الاسابال» بی رحم که تن به هر خفت و جنایتی برای ارتقاء درجه می دهد، پدر «کایروس» ظاهرالصلاح که نمی شود فهمید دلسوز است یا دلال مظلمه، حضور سایه وار و مرموز «آلسپورو» مامور متفرعن امنیتی در همه جا خَیل مردمانی که از دیده شدن، نفس کشیدن و گاهی زنده بودن خود بیمناکند و... تنها شخصیت آرامش بخش، «ادیت» است، یک قربانی نبرد داخلی و یک زن با همه لطافت هایش و تنها نقطه اتکای واقعی قهرمان که آن هم گاهی برای او می لنگد. اما چیزی وجود دارد که به چاکالتانای دادستان، حداقل اعتماد به نفس و بهانه ای برای حس مفید بودن می دهد؛ قوانین! او روال اداری- قانونی را می پرستد، اما این اعتقاد به واسطه روح حق طلبی او نیست، بندهای قانونی و نامه نگاری های قضایی تمام هویت اوست. از سویی دادستان ملانقطی اتفاقا به سیستم حکومتی سرکوبگر اعتماد کامل درد و برای جلب توجه آنان- و نه حتی منافع شخصی خود- حاضر است به هرکاری دست بزند.

گزیده ای از رمان آوریل سرخ


می دانست که کلماتِ گیر افتاده در گلویش می‌خواهند بیرون بیایند، اما نمی‌دانست چطور باید بیرون بکشاندشان. می‌خواست با یک قاشق راه شان را باز کند. همیشه در کار با لغت‌ها خوب بود، اما حالا به نظر می‌رسید نمی‌تواند کلمه‌های مناسب برای حرف زدن از مهم‌ترین چیز زندگی‌اش را پیدا کند. اشکال کار اینجا بود که حالا فاقد زمانی بود که به عنوان یک کارمند جلوی میزش یا یک شاعر جلوی کاغذش برای کار با کلمات داشت. واژه‌هایی که لازم داشت باید مستقیم از قلبش جوانه می‌زدند و قلبش خشکِ خشک بود.
advertising